پیام یه کاشونی


ممد جو ، مَ اَلا چاررام ، یِ دو تو نو بِسو ،مَ مَلوم نی بِرِسَم نو بِسونَم ،

سُفرِ رو پَ کو ، چایَم دَم کو ، بِبی اگه قَ نی بِسونَم.

ترجمش:

محمد جان ، من الا چهار راهم، یه دو تا نون بگیر ، من معلوم نیست

برسم نون بگیرم ، سفر رو پهن کن ، چایی رو هم دم کن ،

ببین اگه قند نیست بگیرم

بعدا نوشتم:

(بدلیل استقبال دوستان از گویش کاشونی چند پستی از

ضرب المثلا و تیکه کلامشونو میزارم)


تولد مهدیار

سلام از همه این چیزا که بگذریم تولد دوست خوشتر است.

11 مرداد یه سالی، بود که یه موجود عجیب به خلقت پیوست و تمام لحظه های خوش و خرم رو از

زندگی دیگران سلب کرد و اون روز بود که دیگه مردم طعم واقعی زندگی رو حس نکردن!

این موجود هر روز بزرگ و بزرگتر شد تا جایی که دیگه سرش به سختی دیده میشد

پس از گذشت زمان او کم کم راه رفتن را یاد گرفت و اولین کلمه ای که گفت .......چیزی نگفت

او بیشتر نگاه میکرد! سال ها امد و رفت تا اینکه او بالاخره....بالاخره چی؟؟....بالاخره هیچی!

او هیچ تغییری نکرد!....در اوایل دوران دانیاسورها بود که ناگهان متوجه شدیم او می تواند....

نه !!!! او نمی توانست او هیچ کاری نمیکرد و فقط بزرگ و بزرگ تر میشد تا جایی که جک برای

رفتن به قصر قول ها در اسمانها، دیگر نیازی به لوبیای سحرآمیز نداشت!

دیگر او انقدر بزرگ شده بود که...................................................................بزرگ تر می شد

ناگهان در یک شب تاریک و ترسناک و بارونی اتفاق بسیار بزرگی افتاد و او لب به سخن گشود:

اُ اُ اُ اُ اَ اَ اَ َ....اُ اُ اُ اُ اَ اَ اَ اَ(صدای گریه)......او دهنش را باز کرد، طوری که میتوانستی حرکت گُلبول-

های خون را در کف پایش ببینی!!!!

او کودکی بیش نبود..........نیست........ نخواهد بود

او از همان بزم تولد مغزش را اجاره داد به یه کِرم گچ خور!!!....چند سالیست او میخواهد

مستاجرش را بیرون کند اما پول پیشی را که از کرم گچ خور گرفته است را ندارد پسش بدهد

او همچنان در سن طفولیت به سر میبرد......از همه ی دوستان خواهشمندیم برایش دعا

و ارزوی داشتن کمی مغز به جای گچ نموده............................به امید روزای غیر ممکن

خوب بگذریم اون بالایی ها رو گفتم بخندیم یه کم دوره هم باشیم.....هِر هِر خندیدیم

11 مرداد تولده کسی نیست جــــــــــــــــــــــــز...!!!!....مهدیـــــــــــــــــــــاااااااررررررررررررررررر

این شما و این هم دوستِ موقع هایی که حوصلت به هیچ ادم فهمیده ای نمیرسه و دوست داری

یه ادم نفهم کنارت باشه که نتونی بهش تکیه کنی

شرمنده من نمیتونم جدی باشم...دستِ خودم نیست و در اخر :

...تولدت مبارک...

(پست ها جای خالیه شما را پر نمیکنن.....وزارت فرنگ و اشرار حیوانی)

عکس کیک و یه چیز دیگه تو ادامه مطلبه....ببینید


ادامه مطلب ...

حرم خدا

بنابر روایتی و بنابر فرمایش حضرت امام:

ذل حرم خداست،در حرم خدا غیر خدا را نباید راه داد

چند وقته که فکر میکنم به جمله ی اماممون

همون که تو انقلاب بوده سراج راهمون

دل حرم خداست و بس،غیر خدا راه نداره

دو دو تا چار تاس بخدا،دیگه منو ما نداره

وقتی خدا توی دله،جانیست برای دیگری

همون که وقتی نباشی،میره سراغ دلبری

همون هایی که یه روزی،یه دل نه صد دل عاشقن

فردای اون روز که میشه،انگار که صد سال فارغن

همونایی که تو دلاشون،اصلا خدا سهم نداره

روشنه این دلا اصلا به خودشون رحم نداره

چند بار و تا کِیما میخوایم دنبال دل پر بزنیم؟

حالا دیگه وقتش نشده به دلامون سر بزنیم؟

شده بپرسیم که چرا عشقای ما دنیائیه؟

چرا دلامون تاریکه؟فکر دلا هر جائیه!

ترسم اینه یه روز بیاد بگن که خیلی دیر شده

آخه جوونیش که گذشت پیر و زمینگیر شده

خوش به حال اونایی که عمریه محترم شدند

دلایی که با چشم باز واسه خدا حرم شدند

شاعر:س.م.س   

     

س.م.س یکی از بچه های محل و فامیلمونه....این شعرم ماله اونه که با اجازش گذاشتم   

برنامه ی این شبا

طرح اَذان تا اَذان

برنامه ی شبای ماه مبارک رمضان ما به این شرح است:(البته همه نه)

ابتدا افطاری را خورده سپس شروع به دیدن فیلم های بی سر وته !ببخشید! پیام های بازرگانی 

بی سر و ته میکنیم البته قبل و بعد و وسط پیاما یه چیزایی مثل فیلم میزارن

انگاه بعضی از دوستان به قرائت قران میروند و بعضی هم در خانه یا بیرون از ان ولووو میشوند

اخره شب کمی در شهر دور زده به طوری که باعث به هم خوردگی حال دوستان نشود

سپس بعد از گذشت از ساعت 12 به خونه ی یکی از دوستان تِلِپ شدن رو به جا آورده

و در این زمان برنامه اصلی شروع میشود: یا بازی مهیج و رژیمی ، پر جنب و جوشِ گُل یا پوچ

رو به صورت خیلی حرفه ای و بدون تماشاگر انجام میدهیم یا سیستم میبریمُ فوتبال 2012 بازی

میکنیم البته این بار با تماشاگر های زیاد جوری که تو ورزشگاه جا سوزن انداختن نیست!!

و یا فعالیت های دیگه که یا از گفتشونم معذورم یا از ریا شدنشون....

سپس هر کس به خانه ی خود رفته و سحری خورده کمی موزیک گوش داده انگاه سَر بر روی متکا

نهاده و خور خور میخوابیم اینجاست که برنامه ی اصلی طرح اذان تا اذان شروع میشه ؛شما باید

تو این برنامه تا افطار بخوابی....میبینید چقد سخته؟....فعلا تا 4 و 5 بعد از ظهر پیش رفتیم

انشالله تا پایان ماه مبارک این برنامه رو به طور صحیح اجرا خواهیم کرد...

عکس نیاسر

اینم از عکسای نیاسر که گفتم میزارم

نظرات و انتقادات شما ما را در هموار ساختن نمیدونم چی چی یاری خواهد کرد.


هر کس عکسا رو نمیتونه ببینه(یعنی قابل روئیت نیست واسش) تو ادامه مطلب گذاشتم ببینه ادامه مطلب ...

چه جالب غلط کردم....ایول!

خدایی فقط نیگاه کن به این پستا.....چیه اخه!!

خدایا این چه فامیلیه ما داریم...خودت یه خوبشو قسمت مون کن

فک کنم یه جا نت پیدا میکرده بعد مینوشته دَر میرفته که همش تو دو-سه خطه

میگه میخوام کافی نت بزنم...بابا به این جارو اَم نمیدن جلوشو تمیز کنه(البته خر شانسه)

حالا ما که بدمون نمیاد دوستمون به جایی برسه فوقش همش اونجا تِلِپیم...همین


از همه اینا که بگذریم موضوعات وبش منو کشته


قالبش معلوم نمیکنه چی نوشته ولی اینو نوشته"عکس(0)"...اخه بگو مگه کِرم آسکاریس داری

که بیخودی موضوع وب مینویسی وقتی یه پستِ عکسم نداری...هااا؟؟؟


ریز نوشت:مهدی جان کجا به این زودی مدرک میدن؟!،قربون دستت ادرسشو بده میخوام

مدرک فیزیک هسته ای بگیریم

بچه ها اگه شما هم مدرک میخواید بگیدا...اصلا بگیم برامون بیاره،ها؟چطوره؟؟

اینم وبلاگش:کنترل A


قصه ی صبح

سلام....نه ببخشید اول باس بگم:

قضیه من و نبودنم:


یکی بود یکی نبود ولی دوس داش باشه.غیر از خدای مهربون "هیچکــس" نبود.....بود؟!

یه روز که من داشتم تو نت وَر میرفتم یهو دیدم که دیگه وصل نمیشه انگار مودمم سوخته بود

ولی چی بچه ها؟؟.....نسوخته بود.خلاصه بچه ها ما گفتیم حتما تو خط یه مشکلی پیش اومده

رفتیمو برگشتیم دیدیم(اصلا از فعل استفاده نمیکنم!!)هنوز قطعه...بعدش من تصمیم گرفتم که

به پشتیبانی یه تِلی بزنم:

من:الو سلام

اوشون:سلام شاتل بفرمائید!

_خانوم ببخشید اینترنت من ظهر تا حالا قطعه مشکلی پیش اومده؟

_شماره خططون رو بفرمائید!

_...422

_چند لحظه صبر کنید(در اینجا اهنگ انتظار پخش میشود)

(بعد از چند ثانیه)

اوشون این بار مرد:بله بفرمائید!

_اقا نت ندارم قطع شده!!

_شماره خططون!؟

_

خلاصه واستون میگفتم من انقد زنگ زدم  و حرفای تکراری زدیم."همشَم بهم میگفتن باهاتون تماس میگیریم" .که دیگه اخریا داشتم خیلی باهاشون خودمونی

میشدم(6 روز بعـــــــد):

من:سلام جیگر...چطوری ؟....چرا دیروز هر چی میس انداختم تِل نزدی؟

اوشون : (اینو باید یه جوری بخونی که رژش پاک نشه)امیر جون شرمنده به خدا!خطم مونده

بود تو ترافیک....نتونستم به موقع بهت میس بزنم

_:راستی چی شد؟...من هنوزم نت ندارما

_:شماره خطِت؟

_:(...بوووووق)

خلاصه بچه ها اون موقع بود که من انقد رفتمو اومدم از این سوراخ به اون سوراخ

که اخرشم نفهمیدم مشکل از کجا بود خودشونم نفهمیدن

بالاخره مجبور شدیم دست به دعا ببریم و از خدا طلب نت کنیم

که خدا روی منو زمین ننداخت همچین محکم کوبید زمین!!!.....(خدایا ببخشیدا)

از دوشنبه تا دوشنبه نت نداشتم.که بالاخره معجزه الهی شد و نت به خانه ی قلب ما بازگشت

وااااای نمیدونی چقدرم بزرگ شده بود بابا به قربونت بره نت کوچولوی من...

خلاصه بچه ها قصه ی ما به تَه رسید کرو کُدیل تک شاخ امریکای جنوبی به خونش نرسید

راستی اون کلاغم دیگه کارتون خواب شده بیچاره...

خلاصه بچه ها منو ببخشیـــد!!....میبینید که به چه بیماری مبتلا شدم!! شمام اگه یه هفته نت
نداشتید میشدید مثل الان من.....البته سعادت میخوادا

خلاصه بچه ها......

                                                                                                   خلاصه بچه ها......



نیاسر تابستون 91

سلام .... چاکر همه ی رفقا  و دوستان هستیم

شرمنده که نگفته چند روزی از پیشتون رفتیم....

داستان نبودنمون اینه که از شدت گرما چهار شنبه صبح بند و بساط بستیم و رفتیم نیاسر

اولش منو محمدجواد و مهدیار بودیم بعدش ابیرامم به ما اضافه شد و شدیم چهارتا

خلاصه کلی خوش گذشت که نمیدونم چی بگم از کجاش بگم هواشو که نگو...چقدر خوب بود

چیکارا که نکردیم چه غذا هایی  درست کردیم خدایی که خیلی خوب بود اخه هر وقت میرفتیم نیاسر همیشه چند تا چیز ضروری جا میزاشتیم این بار همه چیز تکمیل بود و هیچی جا نزاشتیم

برنامه ی غذایمونم این بود:

صبحونه که نسکافه(کلاسو داشتی) و چایی شیرین و خیار گوجه و پنیر میخوردیم

ناهار وشامم ماکارونی و برنج عدس و برنج ماهی و املت و جوجه بود....همشم خودمون درست

کردیم.خیلی هم خوشمزه شده بود اینجا بود که تصمیم گرفتیم که دیگه ازدواج نکنیم

چون خودمون همه کاری بلدیم...دیگه چی بگم ....اهاااان اونجا با عرب و عجم و هر چی ادم از

شمال تا جنوب از شرق تا غرب کشور دوست شدیم و عکس یادگاری گرفتیم باهاشون

کلا من نمیدونم چرا بقیه انقد با ما حال میکنن....چه میشه کرد مانیم دیگه

یه تیکه ای استیریتی هست که میگه:چه سعادتی داره یارو(مخاطب) که داره با ما حرف میزنه

خلاصه اونجا خیلی چیزا شنیدم و دیدم که میخواستم اینجا بگم ولی یادم نمیاد حالا بگذریم

دیروزم برگشتیم کاشون و دوباره از گرما پختیم و هم اکنون هم میپزیم و خواهیم پخت

خیلی هم عکس مکس گرفتیم البته دست من نیست الان یه عکس که خودم گرفتم رو میزارم

بعدا عکسایه بیشتری رو تو پستای بعدی میزارم

این عکس از بالای ابشار نیاسرِ یعنی "تالار" اونا که رفتن میدونن کجا رو میگم ما هم همونجا

بساط کرده بودیم...

(روش کلیک کنی سایز برزگشو می بینی)