تا حالا دقت کردین؟

تا حالا دقت کردین تنها قتی که مشتری ها با لبخند وارد مغازه میشوند که میخوان جنسو تعویض کنن یا پس بدن!


تا حالا دقت کردین تو جاده ها وقتی قسمت انگلیسی تابلو،اسم یه شهر رو میخونین بهتر متوجه میشین تا فارسیشو!!!!


تا حالا دقت کردین مغز انسان پُرکاربردترین جای بدنه،24 ساعت در 365 روز سال و کار میکنه!فقط وقتی متوقف میشه که ما وارد سالن امتحانات میشیم.


تا حالا دقت کردین وقتایی که تقلب میبری،امتحان مثه اب خوردنه،وقتی نمیبری میشه در حد آزمون دکتری!


تا حالا دقت کردین اگه تو مترو الکی شروع به دویدن بکنیدملت هم همین طوری دنبالتون میدوند!


تا حالا دقت کردین وقتی میگن غصه نخور،ادم بیشتر غصه اش میگیره؟؟!


تا حالا دقت کردین تمام مریضا توی فیلم ها و سریال های ایرانی،انتهای راهرو سمت راست بستری هستن!


تا حالا دقت کردین وقتی که عجله دارین و می خواین سریع به مقصد برسین همه ی تاکسی ها غیب میشن یا مسافر دارن! ولی وقتی می خواین از خیابون رد شین هر چی تاکسی تو اون خیابون هست می آد جلو بوق میزنه؟ اخ که حرص ادم در می آد.


تا حالا دقت کردین وقتی دوتا ماشین از هم سبقت میگیرن مسافراش همو نگاه میکنن!


اینا رو هم مریم خانم گفته...

تا حالا دقت کردین...وقتی جارو برقی که کشیدی تموم که شد و جمعش کردی ...


تازه اونموقع آشغالای رو فرش یکی یکی خودشونو نشون میدن...؟!


تا حالا دقت کردین...یه کیلو آلبالو و آناناس و هلو و پرتقال تو یخچال باشه نمیخوریم !

اما یه آبمیوه پالپ دار که میخریم گیـــر میدیم به اون تیکه میوه که تهش مونده ! دلت میخواد با کلید درش بیاری...


تا حالا دقت کردین...هندز فری رو اتو هم بکشی بعد از دو دقیقه اتو هم گره میخوره...!!


من فقط اینو میدونم که...

این گرونی و وضعِ بنزین و تحریم و هزار کوفت و مرگه دیگه بزرگترین ضربه ای که زده اینکه:

.

.

.

.

.

ما رو از خانواده هامون دور میکنن.مهر و محبت رو کمتر میکنن!دیگه اون مهر قدیمی نیس

دیگه کمتر پیدا میشه کسی واسه کسی کاری بکنه!دیگه کم کم سایه معرفتم داره میره! و و و

.

.

.

البته جدیدا متوجه شدم این گرونی ها یه خوبی داشته و اونو به عینه دیدم و شنیدم

این تحریم محریم و اینجور بحث ـا رو قیمت سیگار تاثیر گذاشته و پدره دوستم بعد 10 سال

تصمیم گرفته سیگار رو ترک کنه

موکت


اتفاقا چند روز پیشا رفته بودم دَمِ مغازه ی دوستم که بغلش یه مغازه املاکیه دیگم دارنکه تازه کَفِشو موکت انداخته بودن منو دوستم که بیرون نشسته بودیمو همین جور گَپ میزدیم دیدیم یه موتوری با بَچَش اومدن برن تو مغازه...دیدن کفِش موکته

خلاصه اونام از همه جا بی خبرکفشاشونو در اوردنو رفتن تو مانم وقتی این صحنه رو دیدیم از خنده روده بُر شده بودیم

تازه جالِبِش ایجاس که وقتی رفتن،!پدرش از مغازه اومد بیرونو صورت و چشماش سرخ سرخ بود(اخه تو مغازه که نمی تونس بخنده) خلاصه تا گفتیم یارو رو دیدی بیچاره پکید از خنده هنوزم هر وقت یادم می افته خندم میگیره 


اینم یه سوژه دیگه ...


 

 

17اذر چه خبر بود؟

اُوهوووم...

17 آذر چه روزی است؟(بود)؟؟؟

    1.روز ملی شدن صنعت نفت                                                         2. 11سپتامپر

3.قیام خونین 17شهریور                                                              4.تولد داش حسین


بــــــــــعله درست فهمیدید!احسنتتولدِمنهالبته متاسفم واسه اونایی که جوابو اشتباه

زدنخلاصه بِگذَریم...داستان از این قراره که 17 اذر تولد من بود که واقعا جای همتون خالی

بود!شاید بپرسین چرا خالی؟چرا پر نه!اخه واسه این که همه ی بروبکس استریتی

دور هم بودیمحالا میخام داستانو به طور سانسور شده(غُلاصه ای)واسَتون بگم...

اولش که قرار شد بریم باغ فین(پاتوقِمونه)جای خیلی با صفاییهکه نشد که البته بعدِش

رفتیمجاتون خالی اول که از سرما یه قوری چای سفارش دادیم...بعد با چند دست کشک

بادمجونای معروفِمو یه دلی از عزا در اوردیمخلاصه بعدشم یه چند دست لبوی شفارشی

گرفتیم که واقعا لبوهاش خوردن داش...خلاصه میرسیم به جای خوب داستان که چه لحظه ی

شیرینیه(البته بیشتر واسه من)از اون جایی که من شکارچیه سوژه های نابم از بین کادو هم 

یه سوژه گرفتمکه عکسِشَم گذاشتَمولی اما محتواش چیز خوبی بوداحالا نمی پرسین

که چرا از کیک خبری نیست؟اخه داستان داره...صب کن اول عکسش رو بزارم



 ماجرا از این قراره که تولد یکی از بروبوچ استریتی بود...اونم بیچاره از همه چی بی خبر یه کیک

سفارش داده بودماهم نامردی نکردیمو کیکو تو صورتش زدیمنمیدونید چه حالی میده

(اینم قیافه ی بَکس هنگام زدن کیک توی صورتش)...(اینم قیافه ی اون)

البته این کار واسه افراد زیر 18سال توصیه نمی شود!

دیگه نمیدونم چی بنویسم!

البته گذاشتن این پست یه کم طول کشید ولی از قدیم گفتن هر وقت جلو سودو بگیری ضرره!!!

سوژه

چند وقت پیش با دوستام رفته بودیم پاساژلباس بخریمکه چشممون به یه مغازه ای افتاد که

چیزای تزئیناتی میفروختاز اونجایی که ادم از این چیزا خیلی خوشش میاد گفتیم بریم یه

سری بزنیمخلاصه وقتی که همین جوری اشیاء رو نگاه میکردیماینا

مثلا منو دوستامیم (وااااااااااا مگه چند نفری میرید خرید)چشمون به مجسمه ای خورد که این 

پایین دارین می بینید خلاصه این سوژه ی بحث اون شب ما شده بود

شرح موضوع عکس:

    وقتی اماکن تا این حد گیر میده!!!!باید اینجوری اجناس رو سانسور کرد

من بجا صاحب مغازه از شما عذر خواهی میکنم بخاطر کمبود امکانات و شطرنجی نبودن



یادتونه مشــق

خاطرات دوران ابتدایی رو یادتونه!؟الان یه چیزِ جالب ازش یادم اومد

یادتونه وقتی معلممون فارسی درس می داد میگف از رو این درس بنویسید فردا می بینم!

خدایی از صد تا مسئله و انتگرال چندگانه و حد و لیمیت و مشتق و دیفرانسیل مرتبه ی دهم

سخت تر بود!چقد سخت بود نوشتنش!حالا اینجاش جالب بود که جلو جلو برگه میزدیم میگفتیم اخ اخ اگه به این

درس(مثلا یادمِ درس ادیسون خیلی طولانی بود)برسیم دهنمون

سرویس میشه چقد باید بنویسیم!واااااااای!!!حالا جالب ترش این بود که با اینکه این همه

قُر میزدیم اخرش همه ی ما موقع نوشتن از رو این درسا همیشه اینجوری مینوشتیم:

دو تا خط اول درس رو می نوشتیم دو تا خط جا مینداختیم میرفتیم خط پنجم!

همینجور تا اخر!خلاصه یه جوری از سر و تهش میزدیم که هیچکی نفهمه

عجب ایرانی هایی بودیم ماها از بچگــــی!خون آریایی واقعا تو رگهای ما جریان داره!

عجایب اصفهان

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید سلامتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید
با اجازتون حسینم!دنبال یه چیزی میگشتم که پستش کنم.که پیدا کردم
اینی که این پایین می بینید یکی از عجایب اصفهان ـه
شرحی هم نمیخواد(راستش رو بخواید نمیدونم چی چی بگم در موردش)



خودتون قضاوت کنید
این سمت چپیه مثلا سطل زباله ـساندازه نصف صندوق صدقه بود



این هم از نمای بالاش که فقط برگ و ظرف غذای هیئت توشه
به جان خودم فقط این یکی پر بود بقیه همشون O2 خالص توش بود